مرکّب از: بی + شهر، غریب. (مهذب الاسماء، رجوع به شهر شود، بی تاب. (ناظم الاطباء)، بی صبر و بی تحمل: چون صبا با تن بیمار و دل بی طاقت بهواداری آن سروخرامان بروم. حافظ. - بی طاقت و تاب شدن، بی صبر و تحمل شدن. (ناظم الاطباء)
مُرَکَّب اَز: بی + شهر، غریب. (مهذب الاسماء، رجوع به شهر شود، بی تاب. (ناظم الاطباء)، بی صبر و بی تحمل: چون صبا با تن بیمار و دل بی طاقت بهواداری آن سروخرامان بروم. حافظ. - بی طاقت و تاب شدن، بی صبر و تحمل شدن. (ناظم الاطباء)
نام ویرانۀ شهری است که در استان فارس ایران و درهشت هزارگزی بندر بوشهر قرار دارد. (از قاموس الاعلام ترکی ج 3). نام شهری به خوزستان. (فیروزآبادی) (منتهی الارب). ریواردشیر. ناحیۀ کوچکی از ولایت ارجان خوزستان. (یادداشت مؤلف). خرابۀ ری شهر در نه هزارگزی بندر بوشهر کنونی قرار گرفته و بوشهر، ری شهر و چند قریۀ دیگر در شبه جزیره ای واقع شده که از سمت شمال محدود است به خور سلطانی، از مغرب به دریا، از جنوب به خلیج کوچک هلیله. نوشته اند که در زمان نادرشاه (1150ه. ق.) جمعیت ری شهر به بوشهر انتقال یافت و در نتیجه ری شهر متروک ماند و خراب گردید. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به انجمن آرا و آنندراج و قاموس الاعلام ترکی ومجمل التواریخ و القصص ص 63 و فارسنامۀ ابن بلخی ص 114 و 149 و 150 و نزهه القلوب چ لسترنج ج 3 ص 130 شود
نام ویرانۀ شهری است که در استان فارس ایران و درهشت هزارگزی بندر بوشهر قرار دارد. (از قاموس الاعلام ترکی ج 3). نام شهری به خوزستان. (فیروزآبادی) (منتهی الارب). ریواردشیر. ناحیۀ کوچکی از ولایت ارجان خوزستان. (یادداشت مؤلف). خرابۀ ری شهر در نه هزارگزی بندر بوشهر کنونی قرار گرفته و بوشهر، ری شهر و چند قریۀ دیگر در شبه جزیره ای واقع شده که از سمت شمال محدود است به خور سلطانی، از مغرب به دریا، از جنوب به خلیج کوچک هلیله. نوشته اند که در زمان نادرشاه (1150هَ. ق.) جمعیت ری شهر به بوشهر انتقال یافت و در نتیجه ری شهر متروک ماند و خراب گردید. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به انجمن آرا و آنندراج و قاموس الاعلام ترکی ومجمل التواریخ و القصص ص 63 و فارسنامۀ ابن بلخی ص 114 و 149 و 150 و نزهه القلوب چ لسترنج ج 3 ص 130 شود
حالت و کیفیت بی شهر. غربت. (یادداشت مؤلف) : کنون خود دلش لختی مستمند است ز تنهایی و بی شهری نژند است. (ویس و رامین) ، بی صبری. (ناظم الاطباء). بی تابی. بی قراری: چو از بی طاقتی شوریده دل شد از آن گستاخ روییها خجل شد. نظامی. دل گرچه ز عذر پاک میکرد بی طاقتیش هلاک میکرد. نظامی. ز آنگه که بر آن صورت خوبم نظر افتاد از صورت بی طاقتیم پرده برافتاد. سعدی. از بی طاقتی شکایت پیش پیر طریقت برد. (گلستان). پسر از بی طاقتی شکایت پیش پدر برد. (گلستان)
حالت و کیفیت بی شهر. غربت. (یادداشت مؤلف) : کنون خود دلْش لختی مستمند است ز تنهایی و بی شهری نژند است. (ویس و رامین) ، بی صبری. (ناظم الاطباء). بی تابی. بی قراری: چو از بی طاقتی شوریده دل شد از آن گستاخ روییها خجل شد. نظامی. دل گرچه ز عذر پاک میکرد بی طاقتیش هلاک میکرد. نظامی. ز آنگه که بر آن صورت خوبم نظر افتاد از صورت بی طاقتیم پرده برافتاد. سعدی. از بی طاقتی شکایت پیش پیر طریقت برد. (گلستان). پسر از بی طاقتی شکایت پیش پدر برد. (گلستان)
مرکّب از: بی + مهر، مهرناشده. که مهر نشده باشد. فاقد مهر و نشانۀ دست نخوردگی چیزی است: اگردانا و گر نادان بود یار بضاعت را بکس بی مهر مسپار. نظامی. رجوع به مهر شود
مُرَکَّب اَز: بی + مهر، مهرناشده. که مهر نشده باشد. فاقد مهر و نشانۀ دست نخوردگی چیزی است: اگردانا و گر نادان بود یار بضاعت را بکس بی مهر مسپار. نظامی. رجوع به مُهر شود
مرکّب از: بی + مهر، بی شفقت و بیرحم. (آنندراج)، بی محبت. (ناظم الاطباء) : مهر جوئی ز من و بی مهری هده خواهی ز من و بی هده ای. رودکی. فرزند توایم ای فلک ای مادر بی مهر ای مادر ما چون که همی کین کشی از ما. ناصرخسرو. با همه جلوۀ طاوس و خرامیدن کبک عیبت آنست که بی مهرتر از فاخته ای. سعدی. که دنیا صاحبی بدمهر خونخوار زمانه مادری بی مهر و دونست. سعدی. من ندانستم ازاول که تو بی مهر و وفائی عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی. سعدی. - بی مهر گشتن، بی محبت گشتن: چو از مریم دلش بی مهر گردد طلبکار من بی بهر گردد. نظامی. و رجوع به مهر شود
مُرَکَّب اَز: بی + مهر، بی شفقت و بیرحم. (آنندراج)، بی محبت. (ناظم الاطباء) : مهر جوئی ز من و بی مهری هده خواهی ز من و بی هده ای. رودکی. فرزند توایم ای فلک ای مادر بی مهر ای مادر ما چون که همی کین کشی از ما. ناصرخسرو. با همه جلوۀ طاوس و خرامیدن کبک عیبت آنست که بی مهرتر از فاخته ای. سعدی. که دنیا صاحبی بدمهر خونخوار زمانه مادری بی مهر و دونست. سعدی. من ندانستم ازاول که تو بی مهر و وفائی عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی. سعدی. - بی مهر گشتن، بی محبت گشتن: چو از مریم دلش بی مهر گردد طلبکار من بی بهر گردد. نظامی. و رجوع به مهر شود
خرۀ بیدشهر، در قدیم بلوکی علیحده بود و اکنون با بلوک جویم ابواحمد یک بلوک شمرده اند از گرمسیرات فارس است. نخلستانها داشت و باغهای مرکبات و انار در جائی که آب جاری دارد بود و اکنون جز چند درخت نخل کهنه باقی نمانده است و این دو بلوک در جانب میانۀ جنوب و مشرق شیراز است درازی آن از قریۀ چاه تیر تا کلات سیزده فرسنگ و پهنای آن از قصبۀ جویم تا قریه سرکاه ده فرسنگ است. شکارآنجا شیر و آهو و بز و پازن و قوچ و میش کوهی است. زراعت عمومی این دو بلوک گندم و جو دیمی است و آبیاری تنباکوی بلوک بیدشهر بیشتر از گاو چاه و تنباکوی بلوک جویم بیشترش از قنات و چشمه است و بلوک جویم مشرق بلوک بیدشهر است و این دو بلوک محدود است از سمت مشرق و جنوب بنواحی لارستان و از جانب مغرب ببلوک خنج و از طرف شمال ببلوک جهرم و قصبۀ این دو بلوک بیدشهر و جویم است و در جویم عمارات ویرانۀ بسیاری است که دلالت بر آبادانی زیادی دارد و مردمان بزرگ از جویم ابواحمد برخاسته اند و در کتاب مزارات شیراز نوشته شده است. (از فارسنامۀ ناصری). نام یکی از دهستانهای چهارگانه بخش جویم است که در شهرستان لار واقع است. این دهستان از هفت آبادی تشکیل شده و قراء مهم آن عبارتند از بیدشهر، هود، قلات و کور. جمعیت دهستان در حدود 3200 تن است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
خرۀ بیدشهر، در قدیم بلوکی علیحده بود و اکنون با بلوک جویم ابواحمد یک بلوک شمرده اند از گرمسیرات فارس است. نخلستانها داشت و باغهای مرکبات و انار در جائی که آب جاری دارد بود و اکنون جز چند درخت نخل کهنه باقی نمانده است و این دو بلوک در جانب میانۀ جنوب و مشرق شیراز است درازی آن از قریۀ چاه تیر تا کلات سیزده فرسنگ و پهنای آن از قصبۀ جویم تا قریه سرکاه ده فرسنگ است. شکارآنجا شیر و آهو و بز و پازن و قوچ و میش کوهی است. زراعت عمومی این دو بلوک گندم و جو دیمی است و آبیاری تنباکوی بلوک بیدشهر بیشتر از گاو چاه و تنباکوی بلوک جویم بیشترش از قنات و چشمه است و بلوک جویم مشرق بلوک بیدشهر است و این دو بلوک محدود است از سمت مشرق و جنوب بنواحی لارستان و از جانب مغرب ببلوک خنج و از طرف شمال ببلوک جهرم و قصبۀ این دو بلوک بیدشهر و جویم است و در جویم عمارات ویرانۀ بسیاری است که دلالت بر آبادانی زیادی دارد و مردمان بزرگ از جویم ابواحمد برخاسته اند و در کتاب مزارات شیراز نوشته شده است. (از فارسنامۀ ناصری). نام یکی از دهستانهای چهارگانه بخش جویم است که در شهرستان لار واقع است. این دهستان از هفت آبادی تشکیل شده و قراء مهم آن عبارتند از بیدشهر، هود، قلات و کور. جمعیت دهستان در حدود 3200 تن است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
مرکّب از: بی + شره، بی آز و طمع. بدون حرص و آز: بغرض دوستی مکن که خواص درس والتین بی شره نکنند. خاقانی. رجوع به شره شود، بیهوده، یاوه. بی معنی. (ناظم الاطباء،
مُرَکَّب اَز: بی + شره، بی آز و طمع. بدون حرص و آز: بغرض دوستی مکن که خواص درس والتین بی شره نکنند. خاقانی. رجوع به شره شود، بیهوده، یاوه. بی معنی. (ناظم الاطباء،
مرکّب از: بی + شیر، فاقد شیر، که شیر ندارد، که شیر او خشک شده باشد (مادر) : ناقۀ صلده، شتر مادۀ بی شیر، (منتهی الارب)، (اصطلاح سیاسی) آنکه دخالت در دسته بندیهای سیاسی نکند
مُرَکَّب اَز: بی + شیر، فاقد شیر، که شیر ندارد، که شیر او خشک شده باشد (مادر) : ناقۀ صلده، شتر مادۀ بی شیر، (منتهی الارب)، (اصطلاح سیاسی) آنکه دخالت در دسته بندیهای سیاسی نکند
مرکّب از: بی + شمر، مخفف بی شمار. بی حد و حساب. بی اندازه: گر او بی شمر سالیان بشمرد بدشمن رسد تخت کو بگذرد. فردوسی. تو گفتی که ابری برآمد شگرف بر آن بی شمر ژاله بارید و برف. اسدی. نگویی گاو بحری را چرا تبخاله شد عنبر گیا در ناف آهو مشک اذفر بی شمر دارد. ناصرخسرو
مُرَکَّب اَز: بی + شمر، مخفف بی شمار. بی حد و حساب. بی اندازه: گر او بی شمر سالیان بشمرد بدشمن رسد تخت کو بگذرد. فردوسی. تو گفتی که ابری برآمد شگرف بر آن بی شمر ژاله بارید و برف. اسدی. نگویی گاو بحری را چرا تبخاله شد عنبر گیا در ناف آهو مشک اذفر بی شمر دارد. ناصرخسرو